سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند ، و آن که راز سختى خویش بر هر کس گشود ، خویشتن را خوار نمود . و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت . [نهج البلاغه]
شقایق
 

 
 
از: شقایق  ::  86/11/21 ::  11:57 صبح

اتوبوس نرسیده به ایستگاه نگه داشت.در که باز شد چند نفری از اتوبوس بیرون ریختند و همهمه ای بلند شد. دختر به زور خود را از لابلای جمعیت بیرون کشید.مسافرانی که پایینتر در ایستگاه منتظر بودند به سمت اتوبوس هجوم آوردند.زنی داد میزد خانمها خواهش میکنم برید بالاتر الان یک ساعت و نیم است که منتظر ماشینیم و زنها از توی ماشین داد میزدند خانم جا نیست سوار نشین.
دختر کنار خیابان ایستاد و سر و وضعش را مرتب کرد و به راه افتاد.بارش برف شدیدتر شده بود.جای چرخ ماشینها روی برفهای گلی میماند.پیرمردی روی یخهای پیاده رو لیز خورد و ناله ای کرد.مردم از کنارش رد میشدند و خیره نگاهش می کردند.مرد مسنی به سویش رفت.دختر عجله داشت.خیالش راحت شد که پیرمرد تنها نیست.
صورتش از سرما قرمز شده بود.لباسهایش نازک بود.

  نظرات شما()


 
 
از: شقایق  ::  86/11/15 ::  3:0 عصر

عزیز کهنه من

این روزها آنقدر به غمت خو گرفته ام که هیچگاه با خودت چنین مونس نبودم.

غمت از تو شیرینتر است

آنچه من از تو میخواستم در غمت میبینم.

حضور سبز و دائم

که چون سیالی مرا در بر میگیرد و یکدم رهایم نمیکند.

دوستش دارم که نه در میان دوستان نه در میان بیگانگان مرا فراموش نمیکند.

دوستش دارم که هیچگاه در میان درگیری هایش گم نمیشوم.


  نظرات شما()


 
 
از: شقایق  ::  86/11/14 ::  10:44 صبح

بازهم برف

انگار دیروز بود که تو می گفتی که عاشق برفی

و من همیشه توی برف راه میرفتم به فکر تو و آرزو میکردم کاش به جای یک جفت پا روی این سپیدی نقش 4 تا پا دو جفت قدم و دو نفر همراه اینجا بود.

تو از پشت میله های پنجره اتاق کوچیک و تاریکت با من حرف میزدی و میگفتی توی ایوون خونه شما هیچوقت برف نمیشینه. من هم تو دلم برات غصه میخوردم که برف نداری.بیچاره تو که مجبور بودی تو دنیای بدون برف زندگی کنی. من دلم میسوخت.من دلم نمیومد برم توی برف وقتی تو آرزوی برف داشتی.

اما اون روز دیدم اینهم یکی از دروغاته مگه میشه تو ایوون شما برف نشینه؟پس برفهای شما کجا میرن؟عکست را دیدم که داشتی توی برفها راه میرفتی و هیچ حسی هم به اون نداشتی توی عکست معلوم بود. من دیدم جای دروغ روی زبونت مونده.

آخ که من عین شاپرک دور چشمهای تو میچرخیدم و اونقدر محو چشمات که رنگ شمع بود شده بودم که ماه یادم رفته بود.

 


  نظرات شما()


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه |شناسنامه|ایمیل
وبلاگ من
 
 
 
 
 
 
شقایق
شقایق
یه دختر پارسی که به ایرانی بودنش افتخار می کنه
 
شقایق
 


 
جک و اس ام اس
 
آرشیو