سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت، روشنی هر دل است . [عیسی علیه السلام]
شقایق
 

 
 
از: شقایق  ::  86/11/10 ::  11:33 صبح

شنیدم که امروز جشن آتش یا همون «جشن سده» است. نمیدونم چرا حکومت ما با تمام قدرتش می خواد تاریخ و هویت مارا از بین ببره. اون از آثار باستانی که نه تنها محافظتی ازشون نمیشه حتی کمر به تخریبشون هم بسته اند. مگه میشه؟ آخه چرا؟ درسته که درآمد نفت خیلی زیاده اما درآمد توریسم کمتر از اون نیست.آخه می دونی از قبل توریستها ممکنه 4 نفر دیگه هم نون بخورن که خوشایند اونا نیست. یعنی علت همینه؟

ولی این روزها مردم دران به خود میان نمی دونم چقدر دیر شده اما خورشیدی به این بزرگی را نمیشه پشت کوه قایم کرد.


  نظرات شما()


 
 
از: شقایق  ::  86/11/8 ::  3:45 عصر

خودمونیمها وبلاگ نویسی هم عالمی داره.

دقیقا عین همون دفتر خاطراتیه که همیشه قایمش میکردم تا کسی نخونه ولی حالا میذارمش در دسترس میلیونها نفر توی دنیایی که از دنیای واقعیمون خیلی بزرگتره.

بازهم برف اومده و دوباره کوچه یخ زده.

دلم برای گنجشکها خیلی میسوزه.

راستی یه سوال: در حیطه وبلاگ نویسی فرق دخترها و پسرها چیه؟


  نظرات شما()


 
 
از: شقایق  ::  86/11/8 ::  3:41 عصر

امروز دوتا خانم را دیدم که از کنارم رد شدن و کمی جلوتر سر چهار راه ایستادند تا از هم خداحافظی کنند.صبح او ل صبح یکیشون گفت خداحافظ خسته نباشی.اون یکی گفت قربونت برم منم همینطور.

راستش داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. چطوری میشه که اینطور میشه؟

اول در مورد این عبارت خسته نباشی بگم که دیگه داره به صورت تهوع آوری تکرار میشه.چشمشون را که باز می کنن می گن خسته نباشی

درسته که عبارت بدی نیست اما نه دیگه اینقدر که بدون اینکه بفهمیم چی داریم میگیم تکرارش کنیم.حالا بگذریم از صحبتهای این دو نفر که در پاسخ خسته نباشی این یکی قربون خودش میره می گه منم همینطور.

یاد اون جک افتادم که به یکی میگن: نوکرتم .......................... میگه: ما بیشتر

تروخدا یاد بگیریم چی داریم میگیم.

 


  نظرات شما()


 
 
از: شقایق  ::  86/11/6 ::  4:5 عصر

امروز داشتم به خودم فکر می کردم که گاهی چیزی که یک زمانی برام آرزوی بزرگی بوده الان دارمش بدون اینکه حتی یادم باشه این آرزوی دیرینه خودم بوده و حالا ازش ناراضی ام.

مثلا قبلا آرزو می کردم دانشگاه قبول شم. مهندس بشم. برم سر کار.

اما الان همش نق میزنم این چه شهری بود مرده شور ببره این دانشگاه رو. این رشته چی بود من رفتم خوندم عمرم را تباه کردم. این چه کاریه حقوقم کمه.اینها چه همکارایین.

ولی همیشه به این فکر می کنم که یه روزی حسرت این روزای جوونی را می خورم و به کارهایی که می تونستم بکنم و نکردم.


  نظرات شما()


 
 
از: شقایق  ::  86/11/6 ::  10:0 صبح

اینها اولین نوشته های جسته گریخته یک ذهن ناآرام و درگیره.

اگه خوشت نیومد یک کم صبر کن


  نظرات شما()

   1   2      >

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه |شناسنامه|ایمیل
وبلاگ من
 
 
 
 
 
 
شقایق
شقایق
یه دختر پارسی که به ایرانی بودنش افتخار می کنه
 
شقایق
 


 
جک و اس ام اس
 
آرشیو